دوباره مینویسم
سلام شور ونشاط
دوباره مینویسم از روزهای خوبی که باهم داریم
آرشوی مامان مدرسه تعطیل شده و منو تو کل روزو باهم سپری میکنیم شیطونکم این روزها هوا گرمه و تو خوشکلم داری دندون آسیا در میاری اونم دو تا سمت چپ وراست فک بالا وباعث شده یه خورده بد اونوق وبد غذا شی
راستش خیلی وقته برات ننوشتم و الان نمیدونم از کجا شروع کنم بعد ازجشن تولدت روزهای خوبی رو پشت سر گذاشتیم دقیقا ٢٦ اسفند بود که رفته بودیم خونه خاله شیلان و توی شیرینم اولین قدمهاتو بدون کمک برداشتی اونجا بود که چهارنفری منو بابایی خاله شیلان و عمو سجاد دستامونو باز میکردیم و تو به سمت ما قدمهای کوچک اما پراز شور ونشاط را برداشتی و لحظات مارا پراز شعف کردی منو بابایت بی صبرانه منتظر چنین خاطره ای بودیم
از کرمانشاه که برگشتیم سال تحویل خونه خودمون بودیم بعد به خونه بابابزرگت رفتیم تا شب اونجا موندیم همون شب بارو بندیلمونو جمع کردیم و رفتیم قروه خونه بابای مامان وتا پنجم فروردین اونجا موندیم آخه بابا و مامان جون عازم حج بودن به قول خودت آغا ودادا حاجی شدن و هفدهم از سفر معنوی برگشتن وکلی برامون سوقات آورده بودن برای تو خوشکلم وپسرخاله آراد وسامان لباس عربی آوردن دستشان درد نکنه سه تاییتون وقتی لباسارو پوشیدید همه رو به وجد آوردید
اما از قدمهات بگم توی اون ایام که خونه آقاجون شلوغ بود تو مدام وسط مهمونها چرخ میزدی وقتی که میافتادی نمیتونستی بلند شی خودتو به مبل میرسوندی پامیشدی دوباره از اول شروع میکردی خلاصه سوژه خنده بودی بیستم فروردین بود که به خونه مامان بزرگ مامان (دایه بتول) رفتیم اونجا برای اولین بار بدون کمک شازده بلند شدوتکامل حرکتی اش رو کامل کرد
وتا به امروز کل ساعات بیداری روی دو پای خودت میایستی وبازی مورد علاقه ات مسابقه فرار با مامان است
راستی از حرفات بگم که چقدر شیرین است منو بابات کردی حرف میزنیم و توی عزیز فارس شدی مرتب میگی :"ماما مم بده "لباستو که عوض میکنم یا اینکه بادی به صورتت بخوره میگی "سرده" بابا وماما و آغا و دادا رو خیلی خوب تلفظ میکنی هر چی هم بخوای دست وپا شکسته مطلب رو میرسونی